^تک پارتی از هوسوکی^
شب شده بود..
شیر داغ رو توی ماگ موردعلاقهش ریخت و نشست روی مبل..
تلوزیون و روشن کرد و زد کانالی که فیلم میداد..
کمی از شیرش نوشید که تلفنش زنگ خورد..
روی صفحه گوشی اسم سنجاب کوچولو نمایان شد...
سویون: جانم هوپی؟
پسر..با لحن گرمش لب زد: سویونم..بیام دنبالت بریم قدم بزنیم؟..هوا عالیه!
چشماش از خوشحالی برقی زد: حتماا..الان میرم آماده میشم
جیهوپ: باشه..منم الان راه میفتم
دختر..باشه ای گفت و تلفن و قطع کرد..
به سمت اتاقش رفت و لباس مناسبی پیدا کرد،
یه بافت قهوهای..با شلوار پشمی شیری؛
لباس و تنش کرد و موهاش و باز کرد..
تینت لبش و زد و کیفش و برداشت..
گوشیش رو داخل کیفش گذاشت و به پایین رفت..
در حیاط رو باز کرد که با پسر مواجه شد..
سویون: سلامم
پسر..لبخندی زد و دست دختر و بوسید: چطوری ماه کوچولو؟
سویون: عالی..کنار تو عالیم هوپی
گونش و نوازش کرد و با لبخند شیرینش لب زد: انقد شیرین زبونی نکن..یهو دیدی خوردمت هاا..
دختر..خندهای کرد و شروع به قدم زدن توی خیابون های سفید از برف کردن..
صحنه زیبایی ایجاد شده بود..
دختر یکمی از برف روی زمین و برداشت و با دستش گولهش کرد..
به سمت پسر چرخید و با لبخند شیطانی گوله برف و پرت کرد سمتش..
گوله برف با بازوی پسر برخورد کرد و لب زد: ای شیطون..بازی بدی رو شروع کردی دخترم..
دختر خندهای کرد و لب زد: اشکال نداره..تو هم منو بزن
جیهوپ: که اینطور..باشه
پسر گوله بزرگی از برف درست کرد و پرت کرد سمت دختر..
با خنده های شیرینشون باهم بازی میکردن و خوشحال بودن..
این بود شب رویایی اون دو..:)
ریدم؟..صد البته😔🤣
خلاصه شما حمایت کنیدد..نظرتونم بگیناا:>
ببخشید دیر شد قشنگاا..آخه خیلی گزارش میشه برای همین کلا نمیخواستم چیزی بذارم.
راستی..درخواستیاتونو مینویسم لطفا انقد تاکید نکنید..خیلی زیادن'
بوسسس:]]
شیر داغ رو توی ماگ موردعلاقهش ریخت و نشست روی مبل..
تلوزیون و روشن کرد و زد کانالی که فیلم میداد..
کمی از شیرش نوشید که تلفنش زنگ خورد..
روی صفحه گوشی اسم سنجاب کوچولو نمایان شد...
سویون: جانم هوپی؟
پسر..با لحن گرمش لب زد: سویونم..بیام دنبالت بریم قدم بزنیم؟..هوا عالیه!
چشماش از خوشحالی برقی زد: حتماا..الان میرم آماده میشم
جیهوپ: باشه..منم الان راه میفتم
دختر..باشه ای گفت و تلفن و قطع کرد..
به سمت اتاقش رفت و لباس مناسبی پیدا کرد،
یه بافت قهوهای..با شلوار پشمی شیری؛
لباس و تنش کرد و موهاش و باز کرد..
تینت لبش و زد و کیفش و برداشت..
گوشیش رو داخل کیفش گذاشت و به پایین رفت..
در حیاط رو باز کرد که با پسر مواجه شد..
سویون: سلامم
پسر..لبخندی زد و دست دختر و بوسید: چطوری ماه کوچولو؟
سویون: عالی..کنار تو عالیم هوپی
گونش و نوازش کرد و با لبخند شیرینش لب زد: انقد شیرین زبونی نکن..یهو دیدی خوردمت هاا..
دختر..خندهای کرد و شروع به قدم زدن توی خیابون های سفید از برف کردن..
صحنه زیبایی ایجاد شده بود..
دختر یکمی از برف روی زمین و برداشت و با دستش گولهش کرد..
به سمت پسر چرخید و با لبخند شیطانی گوله برف و پرت کرد سمتش..
گوله برف با بازوی پسر برخورد کرد و لب زد: ای شیطون..بازی بدی رو شروع کردی دخترم..
دختر خندهای کرد و لب زد: اشکال نداره..تو هم منو بزن
جیهوپ: که اینطور..باشه
پسر گوله بزرگی از برف درست کرد و پرت کرد سمت دختر..
با خنده های شیرینشون باهم بازی میکردن و خوشحال بودن..
این بود شب رویایی اون دو..:)
ریدم؟..صد البته😔🤣
خلاصه شما حمایت کنیدد..نظرتونم بگیناا:>
ببخشید دیر شد قشنگاا..آخه خیلی گزارش میشه برای همین کلا نمیخواستم چیزی بذارم.
راستی..درخواستیاتونو مینویسم لطفا انقد تاکید نکنید..خیلی زیادن'
بوسسس:]]
- ۲۰.۳k
- ۰۶ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط